♠ گوشه ای از بیداری ها ♠

دیگه اینجا نمینویسم و

خدا حافظ

(تعدادی از پست های قدیم  حذف شدن)

 

مرتضی

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:35 توسط مرتضی| |

درود دوستان دل انگیز

امروز روز جهانی کورش کبیر(درود بر باد )

برای اینکه اینجا جاش نیست؛پست بعدی پیشکش به کورش کبیر

گفته بودم از فقرنامه حرف میزنم؛فقری که ستون فقرات ایرانمون رو خم کرده ؛این از من  ...

کاش از خودمون شروع کنیم

فقر اینه که 2 تا النگو تو دستت باشه و 2 تا دندون خراب تو دهنت !

فقر اینه که کتابخونه خونت کوچکتر از یخچالت (یخچال هات ) باشه !!

فقر اینه که ماشین 60 ملیون تومنی سوار بشی ولی قوانین راهنمایی رانندگی رو ندونی !

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زندگی خصوصی دیگران رو از حفظ باشی اما ماجرای ؛ مبارزات انسان
های بزرگ وطنت رو  هم ندونی !

فقر اینه که 6 بار مکه رفته باشی هرسال عاشورا به در و هم سایه نظری بدی ولی سالی  یک  بار هم از خویشان و همسایه ات خبری نگیری !

فقر اینه که با حافظ فقط فال بگیری و با کتاب مقدس فقط استخاره کنی !!

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری !!

فقر اینه که دم روزنامه فروشی بایستی و همینطور سرپا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی؛بعد با تاسف یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری !!!

و از همه مهم تر:

فقر اینه که اینا رو بخونی و باز نظر ندی !!!

(^:

3 تا ازین فقر نامه رو
تو پست قبل نوشتم

بقیش رو باید پست بعدی از مخم کمک بگیرم

(اگه زنده بودم و از فقر نمردم ! )

منتظرم که ثروت مند بودن همتون رو ببینم


امید وارم همیشه امید وار باشید


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 1:1 توسط مرتضی| |

 

 قلاب هاعلامت کدامین سوالند ?
 که ماهییان اینگونه جوابشان میشوند !
……………………………………………..
سلام و باز هم سلام 
 از درود دوباره که بگذریم،خبر دیگه ای نیست 
البته نه که نباشه ، بهتره که گفته نشه
چون دوست ندارم موج منفی بدم.اما چه کنم؟اخه تا کی باید سکوت کرد
بلاخره منم دل دارم دیگه،منم یه جوونم با کلی ارزو  و. . .
 تحملش سخته ... وقتی واسه کاری کلی برنامه ریزی میکنی،این در و اون در میزنی
باهاش رویا میسازی،شب ها تالحظه ای که بیداری بهش فکر میکنی،صبح ها وقتی از خواب پا میشی،اولین چیزی که بهش فکر میکنی یه جورایی مربوط به هدفت هست 
حتی توی وقت هایی که با خدا می گذرونی هم بهش فکر میکنی...
خلاصه با تموم تلاش هایی که کردی،میبینی قادر به انجام اون کار نیستی!‎
*چون هیچ پشتیبانی نداری* و خودت هم با اینکه سعی خودت روکردی نمیتونی کاری بکنی
همزمان چند تا مشکل بزرگ هم به مشکلاتت اضافه میشن.!.که توانایی حل اونا رو هم نداری!!!
اوه  چی شد 
حالا فکر کن که تنهای تنها هم هستی
منظورم اینه که یا کسی رو نداری یا اگه داری هم از دستش کاری بر نمیاد.در نتیجه خودت هستی وخودت و مشکلاتت وبقیه مشکلاتت و....حس و حالی که من دارم...... و......البته................خدایی که درین نزدیکیست 
امید وارم همیشه امیدوار باشیم
 این روزها دیگر برای هر کسی فردی عجیبم! 
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم...
غیر طعن و لعن مردم نیست دیگر نصیبم
ناله ی محزون حبیبم،لخته های خون طبیبم

ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,ساعت 23:39 توسط مرتضی| |

 

باز هم درود و  سلام  به دوستان گلم

دوستانی که ما رو میشناسن و نظر هم میدن و  دوستانی که .... !!!

از اونجایی که من  به علت بی پولی و شهریه دانشگاه و زندگی سخت و از این جور حرفا  دوباره به جامعه زحمت کش کارگران (آلماتور بند) پیوستم....

و احتمال داره اگه شرایتش ( بودجه )  جور بشه به جامعه خانه سینمای جوان و فیلم سازان بپیوندم

خلاصه احتمال داره کمتر وقت کنم بیام سراغ  نت   و    وبلاگ ، این جوری مینویسم  ... ♥

خلاصه که زندگی  خیلی سخته و آدم باید واسه رسیدن به اهدافش تلاش  ...

تنها چیزی که این چند روز زیاد به چشم  دیدم  و الان  قدرش رو خیلی بهتر میدونم سلامتی  هست

خدارو شکر.............................. .

این  عکس هم قسمتی از جامعه ما هست که من ، چون وقت نوشتن نداشتم خیلی کوتاه و خلاصه توضیح میدم

کافی هست که اون آقا رو دولت فرض کنید و برج رو گردن مردم ما !!!

( که البته قبلا  سرش بریده شده و بقیه اندامش به خاک سپرده شده  )

امید وارم  همیشه امیدوار باشید

فعلا

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:34 توسط مرتضی| |

 

جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند ،
خانه اش خراب میشود و هر کس بخواهد خانه اش را آباد کند ، باید
در ویرانی  مملکتش بکوشد . ( پروفسور حسابی )

انسانها با دو چشم و یک زبان به دنیا می آیند تا دو برابر آنچه که میگویند،
ببینند.!
ولی از رفتارشان این طور استنباط میشود که با دو زبان و یک چشم تولد یافته اند!
زیرا همان افرادی که کمتر دیده اند ، بیشتر حرف میزنند و آنها یی که هیچ ندیده اند ،
درباره همه اظهار نظر میکنند . ( کولتون )

همیشه آخر هر چیز خوب میشود ، اگر نشد ...،
بدان هنوز به آخر آن نرسیده ای .   (چارلی چاپلین )

از مضارع ها و ماضی ها خسته شده ام ، دلم برای یک حال ساده تورا دیدن تنگ است !

با جمله رندان جهان هم کیشم              خیام ترانه های پر تشویشم
انگار شراب از آسمان میبارد          وقتی که به چشمان تو می اندیشم

مترسک به گندم گفت :
مرا برای ترساندن آفریدن اما من تشنه ی عشق پرنده ای شدم
که سهمش از من گرسنگی بود...

 

نوشته شده در دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:33 توسط مرتضی| |

وقتی برای حدر دادن ایجاد نکنید

قدر همدیگه رو بدونیم

جيرجيرک به خرس گفت:دوستت دارم

خرس گفت:الان وقت خواب زمستانيه منه،6 ماه ديگه بيا تا در موردش با هم حرف بزنيم.

وقتي خرس از خواب بيدار شد جيرجيرک رو نديد!! خرس نميدونست جيرجيرک فقط 3 روز زندگي ميکنه!

نوشته شده در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:16 توسط مرتضی| |

پیغام ماهی ها

 

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهیان میگفتند :

"هیچ تقصیر درختان نیست"

ظهر دم کرده تابستان بود ،

پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد.

 

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت

عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد می امد دل او،پشت چین های تغافل میزد ،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.

تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی، همت کن

و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.

 

باد می رفت به سر وقت چنار .

من سر وقت خدا می رفتم .

♥♠سهراب  سپهری♠♥




شريف ترين دلها دلي است که انديشه ي آزار کسان درآن نباشد :زرتشت
 
این مطلب خیلی جالبه. نخونید از دست دادید
ممنون از وب www.kafsh-duzak.blogfa.com. اینا رو از اونجا برداشتم
 

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد

دوستای گلم که شما باشید...بقیه رو توی ادامه مطالب ببینید

خیلی جالبه



ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,ساعت 17:56 توسط مرتضی| |

 

کودکی
وقتی بزرگ میشوی ، دیگر خجالت میکشی به گربه ها سلامکنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای میخوانند ، دست تکان بدهی
...
خجالت میکشی دلت شوربزند برای جوجه قمریهایی که مادرشان برنگشته
 
فکرمیکنی آبرویت میرود اگر یک روز مردم ــ همانهایی که خیلی بزرگ شده اند ــ دلشوره های
قلبترا ببینند و بتو بخندند
 
وقتی بزرگ میشوی ، دیگر نمیترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ، حتی دلت نمیخواهد پشت کوهها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی
 
دیگر دعا نمیکنی برای
آسمانکه دلش گرفته ، حتی آرزو نمیکنی کاش قدت میرسید و اشکهای آسمان را پاک میکردی !
 
وقتی بزرگ میشوی ، قدت کوتاه میشود ،آسمان بالا میرود و تودیگر دستت به ابرها نمیرسد، و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چه بازی میکنند
 
آنها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی ، وماه ـ همبازی قدیم توـ آنقدر کمرنگ میشود که اگر تمام
شبراهم دنبالش بگردی ، پیدایش نمیکنی !
 
وقتی بزرگ میشوی ، دور قلبت سیم خاردار میکشی وتمام پروانه ها را بیرون میکنی وهمراه بزرگترهای دیگر در مراسم تدفین درختها شرکت میکنی
 
وفاتحه تمام آوازها وپرنده ها را می خوانی !
 
ویک روز یادت می افتد که سالهاست تو چشمانت را گم کرده ای ودستانت را در کوچه های
کودکیجا گذاشته ای !
 
آنروز دیگر خیلی دیر شده است ....
فردای آنروز تو را به خاک میدهند
و میگویند :
خیلی بزرگ شده بود.

 

 

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1389برچسب:,ساعت 1:16 توسط مرتضی| |

 

 


تنهایی دل

 
 
                                 دل من بغض تو نشکن دیگه بارون نمیاد
                                ازتوکوچه های قلبم خون به ناودون نمیاد
                                این همه گریه نکن ، اشکت نگاهی  نداره
                                غافله ،اون که دلش به رحمی آسون نمیاد
                                 دل تو بستی به چشماش ، عجبه !
                                 چشما شو بست و گذشت ، گفت نمیاد
                                  لحن تو یه حس خوب و نابی داشت ،
                                 خوبیه حس عجیبت به  بیابون نمیاد
                                 مردم و کوچه بازار دل و اذیت میکنن
                                 دل من،دلش شکست،گفت دیگه بیرون نمیاد
                                 از تموم یا د غربت تو به خاطرم میای
                                خاطرت انقد عزیز بود که گلایم  نمیاد
                                تنهایی  روحم و  با ابرآ قسمت میکنم ،
                                ابرا آتیش میگیرن ، برف زمستون نمیاد !
                                شمع تنهایی  این عمر منم  تموم شد  و...
                                شمعدونا مردن و گفتن که دیگه اون نمیاد
                               پونه ها ، پروانه ها ، پرنده ها همه میگن :
                               ایوون و ول کن وبرگرد ، دیگه مهمون نمیاد
                               شبنم  و ترنم باغچه  دارن  داد  میزنن
                               ناجی زخم ها ی داغون نمیاد
                              یاد خورشید که  میافتم  چهره تم  یادم  میاد
                             ولی حیف،انعکاس نور چشمات که فراوون نمیاد
                             گل یاسی که (سپهر) باگریه آبیاری میکرد یادت میاد؟
                             بعد رفتن تو مرد ، گل به گلستون نمیاد ...
 
مرتضی غلامی (سپهر)
10/89


 نظر  ؟

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1389برچسب:,ساعت 1:10 توسط مرتضی| |



 

فردریک نیچه : ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم، اما در اینکه چگونه آنها را تعبیر کنیم، مؤثر هستیم.

شو کینگ :
میان دانستن و دریافت کردن فاصله زیادی است.
دانستن دشوار نیست اما دریافت کردن دشوار است
جبران خلیل جبران:
سکوت دردناک است. اما در سکوت است که همه چیز شکل می گیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد. درون هر چیز در اعمال هستی، نیرویی هست که چیزی را می بیند و می شنود که هنوز قادر به درکش نیستیم، هر آنچه امروز هستیم، از سکوت دیروز زاده شده است.
 
اگر سگی گرسنه را سیر كنی، دیگر تو را گاز نخواهد گرفت. این فرق بین سگ و انسان است!
ماري

 

يادت باشه دنيا گرده! هر وقت احساس كردي به آخر رسيدي شايد در نقطه شروع باشي

 

 

نظر دهید100%!!!!!!


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 11 آذر 1389برچسب:,ساعت 11:37 توسط مرتضی| |


Power By: LoxBlog.Com